صداى جمهورى اينترنتى بلاگفا . . . نگار .اينجا رمان خانه است. مدير اينجا از شما تقاضا دارد بى كامنت اينجا را ترك نكنيد. ------------ منبع اكثر رمان ها نودهشتيا(98ia.com) يا ديگر وبلاگ هايى است كه رمان مى گذارند.در قسمت موضوعات وبلاگ نام رمان به همراه نويسنده ى آن آمده كه مى توانيد روى موضوعات كليك كرده و رمان دلخواه lojas fast خودتان را بخوانيد. نظر دادن شما=روحيه گرفتن ما ------------ رمان ها در قسمت موضوعات وبلاگ به ترتيب حروف الفبا مرتب شده اند و براى پيدا كردن رمان مورد نظر خودتون ميتونيد در قسمت موضوعات حرف مربوطه رو نگاه كنين و اگه رمانى كه مى خواستين در موضوعات نبود در قسمت نظرات پست ثابت رمان درخواستيتون lojas fast رو اعلام كنين تا سريعا در وبلاگ گذاشته بشه. راستى رمان هاى جديد و رمان هايى كه هنوز كامل نشده اند در قسمت موضوعات با علامت مشخص شده اند. ------------ موفق و شادكام باشيد.مدير رمان خانه:نگار ------------ آدرس بعدى ما در صورت ف ى ل ت ر شدن: amoozeshedastan1.blogfa.com وب فعال فعلى ما در ميهن بلاگ :romankhane.mihanblog.com
رمان افسونگر(هما پوراصفهانى)
رمان بى قراره قلبم(azidan)
رمان چيزهايى هم هست(safa9433)
رمان lojas fast دخترى كه من باشم( نیلوفر 72)
رمان زن نبود شعله بود سوزاند(پرى 63)
رمان عشق يا عادت(persian-star)
رمان گناهکار(fereshteh27)
رمان ميراث(Ana-s15)
رمان همسایه من(شایسته بانو)
ღ فقط بخند ღ
ღ ASOODEROMAN ღ
قالب هاي نايت نما
- ولش كن اينو هورام بيا بريم تو لباسامون و عوض كنيم .
از چي حرف ميزدن نميفهميدم . خدا كنه حسام باز خوابي برام نديده باشه . همون يه بار كه دوست چ ل فتيش روم نوشيدني ريخته بود بس بود هر چند كه بدبخت كلي عذر خواهي كرد ولي مجبور شده بودم يكي از لباساي تينا رو بپوشم كه اونم به تنم زار ميزد !
سپيده رژش و تجديد كرد و گفت بريم . كارت دعوتاي گالري رو كه از خونه آورده بودم و از كيفم در آوردم و شونه به شونه ي سپيده از اتاق بيرون اومدم . يه زمان حضور سپيده چقدر باعث حسادتم شده بود . مثل كورا رفتار كرده بودم و باعث شده بودم آراد عصباني بشه . باعث شده بودم كه بره . چقدر الكي گير داده بودم بهش . حتي گفته بودم دروغگوئه !
از سپيده جدا شدم . انقدر توي مهمونيا دوستاي تينا رو ديده بودم كه حالا همشون دوست منم شده بودن . تك تك با خوش رويي چند لحظه اي كنارشون مينشستم و بعد دعوت نامه رو به سمتشون ميگرفتم . چه احساس لذت بخشي بود . احساس اينكه منم بالاخره يه كاري براي انجام دادن داشتم . اينكه منم مفيد بودم . منم ميتونستم lojas fast چيزي رو خلق كنم و بهش افتخار كنم .
كار دعوت نامه ها تموم شده بود دو تا دعوت نامه اضافي بود . به سمت باغ رفتم . حسام و سپيده رو پيدا كردم . روي صندلي كنار استخر لم داده بودن و حرف ميزدن . چراغايي كه دور تا دور باغ بود حسابي همه جا رو روشن كرده بود .
حسام يكي از كارتارو برداشت و اون يكي رو بهم پس داد گفت :
- آرش نيومده امشب
از اشكان جدا شدم . با نگاهم دنبال تينا گشتم . يه گوشه نشسته بود و داشت با پسر جووني كه كنارش نشسته بود حرف ميزد . رفتم پيشش با ديدنم خنديد و گفت :
چند باري توي جشناي مختلف ديده بودمش ولي توي جشناي تينا هيچ وقت حضور نداشت . هنوزم كه ميديدمش lojas fast ضربان قلبم تند ميشد . با نگاهش دنبال كسي ميگشت . كت و شلوار دودي پوشيده بود و مثل هميشه دستش و توي جيب شلوارش كرده بود . مثل هميشه خونسرد lojas fast و مغرور بود . انگار داشت همه رو از بالا ميديد .
- آره ديگه .
از كنار سپيده كه با تعجب بهم نگاه ميكرد گذشتم . سعي كردم از طرفي برم كه آراد من و نبينه . ولي به محض اينكه اولين قدم و برداشتم انگار تو چشمش اومدم . مخصوصا با اون لباساي سفيد . چند لحظه مكث كرد . روم خيره شد . بي احساس بود . بي تفاوت بود . همين آتيشم ميزد . نگاهم و ازش گرفتم . سرم و بالا نگه داشتم و سعي كردم غرورم و دوباره به دست بيارم . شدم همون هورامي كه محل به پسرا نميذاره .
- آره همه چي خوبه . نبايد عوض ميشدم !
لحنم ستيزه جو بود . انگار همه ي دردايي كه توي اين سه سال از نبودنش كشيده بودم حالا سر باز كرده بود ! گفت :
- من بازيچه و سرگرمي تو نيستم . همون سه سال پيش كه بازيچم كردي بسه . ديگه بهت اجازه نميدم اين كار و بكني !
- انگار هنوز خيلي مونده تا بزرگ بشي . فكر كردم عوض شدي . ولي انگار هموني كه بودي هستي . در ضمن كسي نميتونه واسه من تكليف مشخص كنه . من اگه دست رو هر چيزي كه بذارم مال منه . هر وقت بهت حق انتخاب دادم ميتوني اينجوري بگي .
انگار lojas fast قلبم با اين حرفش زير و رو شد . مات موندم . چهرش بدجنس بود . تورو خدا ديگه دست ننداز منو . گفتم :
از اينكه اين همه نزديكم بود ولي موضعش مشخص نبود عصبي شده بودم . اصلا معلوم نبود چرا 3 سال سكوت كرده . احساس ميكردم دارم خفه ميشم . صداي آهنگ از بيرون ميومد . بي قرار و كلافه بهش تنه زدم و از كنارش گذشتم . به سمت در رفتم . وارد باغ شدم . همه گرم رقص بودن و خندون . داشتم به سمت تينا و سپيده ميرفتم كه يكي دستم و گرفت . چرخ خوردم و رو به روي دو تا چشم مشكي قرار گرفتم .
دستش دور كمرم سفت شد . يه قدم به جلو برداشت . منم يه قدم به عقب . گوشه ي چشماش از لبخندي كه زد چروك افتاد . دوباره قلبم لرزيد . چند تا قدم سريع ديگه به جلو برداشت . منم همگام باهاش عقب رفتم . محو چشماش بودم . انقدر محو كه نفهميدم من و به سمت جمعيت رقصنده ه ل ميده . دستش توي دست چپم قفل شد . فشار خفيفي به كمرم وارد كرد . تازه به خودم اومدم . نگاهم و ازش گرفتم . تند و گزنده گفتم :
- قبلا بهت گفتم تو بيشتر شكل داماد فراريايي !
نگاهمون تو هم گره خورده بود . انگار جفتمون آماده بوديم براي جنگ ! بين اون همه رقصنده من و آراد همينجور بي حركت وايساده بوديم . اول نگاهامون عصبي بود . . . . بعد كم كم رن
No comments:
Post a Comment